عروسي ديو

غلام‌عباس موذن
ga_moazzen@yahoo.com


من بودم،ميان خرواري ازخاك وكلوخ!حتماً خودم بودم. كويرُِمرده آن شب زنده شد. پرتقال و خرما مي چيدم. آخرين پرتقال كال توي مشتم چرخيد. عرق خوش بويش انگشتام روخيس كرد و موج سبكي زيركمرم رو قلقلك داد.

نخل هاي كويرهنوزخوابند. ظلمات، مثلِ اميد زني يائسه براي تولد كودكي كه بهانه اي مي خواهد تا شوهراجاق كورش را برايش نگه دارد. چه كابوسيه امشب! كسي نيست منو بيدار كنه!خواب، مثِ زندگيه. اصلاً خودِ زندگيه!
شبحي ازمردم دارن منو تماشا مي كنن. سايه ي نورِ كج و كوله اي كه بزرگ و كوچك سرش نمي شد روي سينه ي آسمون پيچيد. قشنگ بود. مثل گل خشخاش. شنفته بودم زيباترازگل خشخاش، خدا نيافريده. ستاره ام پرتقال ها رو ازدستم گرفت انداخت توي تًپِ حصيري كه پارسال، سحر، وسطش نقش «عمه نخل» مهريه ش روبافته بود. نخلي كه خارَك قرمزبارش بود. سحرخانم، اونطرف تر، گوشه ي باغ، نون مي پخت. عجب نوني إ گرم و برشته. نوني كه سحرخانوم بپزه، بويي خوش ترازصداي چكه آبي داره كه توي خشكسالي ازميان گوش يا چشماي يه تشنه ي كويرزده قُلپ قُلپ مي كنه. مردم مي گن،سَمور مي زنه اوني رو كه ازتشنگي دلش خشك مي شه و مي ميره.

موج شدت گرفت. زوزه كشيد. لغزيد. ديوانه بود. نطفه ش كمي آنطرف تر بسته شده بود. فرياد زايمان زمين آسمون روآتيش زد. موج، زيرزمين حركت مي كرد.
يك ديو نقره اي، با اجداد من همخوابه شده بود. بارها خواسته بود تا ازشكم اون يه بچه ي نامشروع بزاد اما نتوانسته بود. زمين درد مي كشه. نمي تونم دردش رو تحمل كنم. بايس زنده بمونه. مجبورم ناله ش رو به دوش بكشم. ستاره م گفت:

- بابايي، مگه زمين م عروسي مي كنه؟

نمي فهميدم چي ميگه. تعجب كردم! خنديدم:« چي ميگي عزيزم، مگه بازم مامان واسه ت قصه خونده!»

- گوش هات رو به زمين بچسبون، مي شنوي بابايي، دارن دُهُل مي زنن!

راست مي گفت. زيرزمين سروصدا بود. انگاركه پايكوبي مي كردند! ستاره هنوزگوشش رو به زمين چسبونده بود كه چشماش برقي زد. دلم لرزيد. صداي ستاره را شنيدم:

- بابايي، نمي تونم نفس بكشم...

سحرم را صدا زدم، نبود. تنها خِرخِرِ نفسي رو مي شنيدم كه تموم مي شد. وزش نازك بادي به دماغم خورد. آسمون خاكي بود. ستاره درست گفته بود، زمين و ديو عروسي گرفته بودند. ستاره و سحرم به جشن آنها به عمق زمين رفته بودند!

چه خوابيه اين خواب كه تمومي نداره! فقط منم. نه نخلي، نه پرتقالي، نه ستاره اي نه سحري...


دي ماه 82 پس از زلزله ي بَم


 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31783< 3


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي